پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۳ آبان ۲۷, سه‌شنبه


 چگونگیِ تغيير و تحول شعر کلاسيک ايران به شعر نو / مقاله – بخش سوم / پرتو نوری علا


ميشــــه ايـرانِ ويـران، ‌گردد ‌آبــاد
شود مظلوم‌ از اين مشروطه دلشاد
کمی روزنومه‌چی‌ هم‌ گــردد ‌آزاد
نگو هرگز نميشــه های های های
سیا قرمز نمیشــه های های های

سید اشرف‌الدين حسينی (گیلانی)

بخش سوم
شعر رسمیِ دورۀ مشروطيت

نهضت مشروطه خواهی، دگرگونی های سیاسی، روزنامه ها و کتاب هائی که در خارج از ایران چاپ و منتشر شده و به دست ایرانیان می رسید، همه در حياتِ ادبیِ ايران بشدت تأثير گذاشته بود و نويسندگان با آزادی و جسارت بیشتری دست به نوشتن می زدند. اما چون کاغذ و دستگاه‌های چاپ و تبليغات همه در دست دولتيان و مستبدان بود، مبارزات قلمی نويسندگان و ادبيات عصر انقلاب در چهارچوب تنگ جرايد که تنها محل نشر عقايد بود و روز به روز بر نشر آن‌ها افزوده می‌شد باقی ماند.

در زمينه شعر، "سبک هندی" تا حدود زیادی مطرح نبود و شعر "بازگشت" نيز فاقد انعکاس روحيه و زمانۀ شاعران بود. حاصل کارِ شاعرانی هم، که می کوشيدند احساسات خود را با استفاده از روحِ زمانه، عرضه کنند، نه تنها به دل نمی نشست که گاه جنبه های مضحکی نیز بوجود می آورد. چرا که قوالبِ شعری، کهنه، و زبان و کاربرد تشبيهات و تعبيرات، مستعمل و تکراری بود و با وقایع روز، خوانائی نداشت. مثلاً شاعر با آوردن چند کلمۀ مصطلح آن زمان مثل مجلس شورا، استبداد، داد، بی داد و حتی وقایع رخداده، می کوشید ضمن گفتن شعر شخصی از اصطلاحات متداول نیز سخن بگوید. بطور نمونه، شاعری در بارۀ معشوقش چنین می سراید:
چشــم فتانش به مُلکِ دل، سرِ بی داد دارد
 اين سيه دل چند ‌‌در‌خونريزی استبداد دارد
میزند‌هر‌دَم ‌فشنگ‌ِ غمزه از ششلول مژگان
 تُرک من عباس آقا را مگر استــــاد دارد
معروف است که در آن روزها، ميرزا علی‌اکبر خان اتابک که می‌خواست دوباره از روسيه وام بگيرد، با ششلول جوانی به نام "عباس آقا" که از هواداران سرسخت سيد جمال‌الدين اسدآبادی بود کشته می‌شود.
چنان فضائی بر روی بسیاری از شاعران تأثیر گذاشته بود تا جائی که شاعری چون ملک‌الشعرا بهار شعرهايی اين چنين نیز دارد:
به کميسيون عرايض چه کنم شکوه زتو
 که همه حـــال من بی دل شيـــدا دارند
ما به توضيح دو چشمان تو قانع نشويم
 زآن که با خارجيان الفت و نجوا دارند
در پنـاه سر زلفِ تو بهــــارستانی است
 که در او هيأت دل، مجلس شورا دارند

يکی از انواع شعر، که آن روزها باب شده بود و بسیار مورد توجه مردم، بویژه مردم کوچه و بازار قرار گرفته بود، ترانه و تصنيف‌هايی بود که تماماً از مسائل روز سخن می‌گفت و از اوضاع مملکت انتقاد می‌کرد. رواج این سبک شعر، در بيدار کردن اذهان مردم نقش مؤثری داشت. سيّد اشرف‌الدّين حسينی، معروف به گیلانی، پيشوای شعر طنزآميز، و دهخدا نفر اول در نوشتن نثرهای طنزآمیز بود.
اين دست از ادبيات ساده، که عمیقاً فساد دستگاه حکومت و عُمال آن را آشکار و رسوا می کرد، از یکسو در میان مردم علاقمندان فراوان داشت و به راحتی به ذهن وارد شده و بطور شفاهی نیز میان آنان رد و بدل می شد، و از سوی دیگر، به راستی در دل مستبدان ترس می‌انداخت. البته این تنها راه مبارزه مردم، هم مرتب از طرف حکومت توقیف می شد.
یکی دیگر از شاعران طنز پرداز آن زمان، صابر، از شاعران بزرگ آذربايجان قفقاز بود. اشعار فکاهی را به ترکی می‌نوشت و همکار دائمی روزنامه ملانصرالدين بود. دهخدا اغلب اشعار او را به فارسی ترجمه می کرد يا به تقليد او می نوشت.ِ سيد اشرف‌الدين حسينی (گیلانی) نیز سردبير نشريه نسيم شمال بود که از محبوب‌ترين ومشهورترين شاعران ملی عهد انقلاب مشروطه به شمار می‌رفت. وی اشعار فکاهی و جدّیِ فراوان دارد که تمام اوضاع سياسی و رجل ايران را که در بند مردم نبودند به شدت استهزا و ريشخند می‌کرد. در اواخر عمرش شايع شد که مبتلا به جنون شده به زور به تيمارستانش انداختند و بعد هم در بدبختی و تنگدستی مرد.
دست مزن!             - ‌چشم،‌ ببستم دو ‌دست
راه مرو!               - چشم، دو پايم شکست
حرف مزن!            - قطع نمودم سخن
نطق مکن!            - چشم، ببستم دهن
هيچ نفهم!              - اين سخن عنوان مکن / خواهش نافهمیِ انسان مکن
لال شوم، کور شوم ، کر شوم /  ليک محال است که من خر شوم
چند رَوی همچو خران زير بار؟ / سر ز فضای بشريت برآر

علی اکبر خان دهخدا که در انقلاب مشروطه شرکت داشت، مقالات خود را تحت عنوان «‌چرند و پرند‌» با چاپ در روزنامه صور اسرافيل به سردبيری ميرزا جهانگيرخان آغاز کرد. دهخدا امضاهای متعددی مانند دخو، خرمگس، سگِ حسن دَله، روزنومه‌چی، نخود همه آش و...... داشت. او از معاريف و بزرگان شعر و نثر فارسی به حساب می‌آيد و صاحب اثر گرانمايه لغت نامه‌ای است که مدت چهل سال وقف جمع آوری و نوشتن آن کرد.
جالب توجه است که در شعر او و اغلب اشعار فکاهی، ملت ايران به بچه مريض احوالی تشبيه شده که در حال مرگ است و مادرش (رجل سياسی) از او غافل است. يک نمونه آن شعری از دهخدا است:
خاک به ‌سَرم بچه به‌هوش آمده
بخواب ننه يکسر‌و‌ دو‌گوش آمده
گريه نکن لولو مياد، می‌خوره
گربه ميآد بُزبزی رو می بره

- اِهه اِهه                 - ‌ننه چته؟
- گشنمه                   - بترکی! اين ‌همه ‌خوردی کمه؟
- از‌گشنگی، ننه دارم‌ جون می‌دم
- گريه ‌نکن فردا ‌بِهت نون می‌دم
- ای وای ننه،‌جونم داره درميره
- گريه نکن ديزی داره سر ميره
- دستم آخيش ‌ببين ‌چطو ‌يخ شده
- تف‌ تف جونم ببين ممه اَخ شده
- سرم چرا انقده چرخ می‌ زنه
- توی سرت شيپيشه جا می ‌کنه
- خ‌خ‌‌خ             - جونم‌چی‌شد؟
- هاق‌هاق        - وای خاله‌ چشماش‌ چرا‌افتاد‌ به طاق؟

- آخ تَن شم‌ بيا ببين سرد شد
رنگش چرا - خاک‌به‌سرم -  زرد شد؟
- وای بچه‌ام رفت ‌زکف، رود رود .....
-مانده‌به‌من آه و‌اسف رود رود!
یکی دیگر از شاعران آن دوره استاد پورداوود بود. وی با توجه به نقش سیاسیِ دراویش، از عصر صفویه، شعر معروفی به نام "درویش شورشی" داشت که بسیار مورد توجه مردم بود.
هو حق مددی، مولا نظری /    از چيست چنين بيچاره شديم
کوته دست و غمخواره شديم /  از خانۀ خود آواره شديم
ناديده چو ما کس دربدری /   هو حق مددی، مولا نظری.
در همین زمینه، پروفسور ادوارد براون در کتاب خود تصنيفی دارد به نام "مناره خانم" با امضاء هوپ هوپ:
ننه جان خواب بودم خواب ديدم
ماه رمضــــــــــان شد ننه جان
گوشت و نان ارزان شد ننه جان
خواب من دروغ بود ننه جان /  هرچه ديدم دوغ بود ننه جان
ننه جان خواب بودم خواب ديدم
مشـــروطه به پا شــــد ننه جان
عيــــش فقرا شـــــــــد ننه جان
خواب من دروغ بود ننه جان /  هر چه ديدم دوغ بود ننه جان .
تصنيف معروف دیگری که دهان به دهان میگشت، "‌ميشه؟" نام داشت. آن را اشرف‌الدين حسينی سروده و در مجله نسيم شمال منتشر شده بود:
ميشه دولت به‌ ملت يار گردد؟  /  نگو هرگز نميشه های های های
شـــــبيه نادر افشــــار گردد؟  /   به اهل ممــلکت غمخوار گردد
نگو‌هرگز‌نميشه های‌های های /  سيا قرمز نميشه های های های
ميشه ايرانِ ويران، ‌گردد ‌آباد؟  / شود مظلوم‌ از اين مشروطه دلشاد
کمی روزنومه‌چی‌ هم‌ گردد ‌آزاد؟ / نگو هرگز نميشه های های های
ميــشه ما خفتگان بیـــدار گرديم ؟   چو ژاپون شهره در اقطار گرديم
چو آمريکائيان هشيار گرديم (شکست روس از ژاپون)
نگو‌هرگز نميشه های‌های های  /  سيا ‌قرمز‌نميشه های های های 
گرچه پرفسور ادوارد براوون ارزش بسيار زيادی برای اين تصنيف ها و ترانه‌ها قائل بود اما به راستی از منظر شاهکارهای ادبی،چندان ارزشی نداشت و تنها بخاطر سادگی و ريتميک بودن و بخاطر طرح مسائل روز، و آگاهی دادن به مردم، همیشه قابل توجه اند.

همزمان با ترويج چنين تصنيف‌ها و ترانه‌های ساده‌ای که مسائل سياسی و اجتماعی عصر خود را بيشتر در لباس طنز بيان می‌کرد، شاعران ديگری که مستقيماً درگير مسائل سياسی و اجتماعی آن عصر بودند هنوز در همان قوالب قديمی اما با ابتکار و نوآوری‌هايی چه از نظر مضمون و چه از نظر بيان و شکل، آثار ماندگاری آفريدند که از جمله می‌توان از شاعرانی چون ايرج ميرزا، فرخی يزدی، لاهوتی، عشقی، عارف و ملک‌الشعرا بهار نام برد. آن‌ها با شورانگيزترين لحن و زبان اشعاری در مدح آزادی يا ملت و ميهن ميسرودند.
عارف قزوينی تصنيفی ميسازد به ياد پيروزی مشروطه خواهان و شکست محمدعلی ميرزا:
پيام، ‌دوشـم از ‌پيــرِ می فروش آمد
بنوش باده‌ که ‌يک ملتی به هوش آمد
هـزارپـرده زايـران دريـد استبـــداد
هزار شکرکه ‌مشروطه پرده پوش آمد
زخــاک‌ پــاک‌ راه شهيدان ‌راه آزادی
ببين ‌که ‌خون ‌سياوش ‌چه سان‌ به ‌جوش آمد
عارف پس از کشته شدن کلنل تقی خان پسيان در تشييع جنازه اش می‌سرايد:
اين‌سر‌که نشان سرپرستی است
امروز رها زقيد هستی است
با ديده عبرتش ببينيد
کاين عاقبت وطن پرستی است
ميرزاده عشقی در اشعار خود، از موضوع آزادی زنان و برابری آنان با مردان می نویسد. موضوعی که کم کم از جمله مسائل مهم و مطرحِ آن عصر شده بود و شاعرانی مانند ایرج میرزا گاه به طنز، یا شاعرانی چون لاهوتی و عشقی به جدّ آن را در اشعار خود مطرح کردند. يکی از مسائل عمده آن زمان پوشاندن زنان در چادر بود که به شدت از طرف افراد مترقی رد می‌شد. مثلاً میرزاده عشقی در منظومه کفن سياه (چادر) با ديدن خرابه‌های ايوان مداين، از زبان يک زن می‌گويد:
مرمرا هيچ گنه نيست، به جز آن که زنم
زين گناه است که تا زنده‌ام اندر کفن‌ام
من سيه پوشم و تا اين سيه از تن نَکنم
تو سيه بختی و بدبخت چو بخت تو منم
منم آنکـــس که بود بخت تو اِسپيد کنم
من اگر گريم گريانی تو /  من اگر خندم خندانی تو

يکی از گام‌های اوليه در زمينه شعر نو را میرزادۀ عشقی با سرایش منظومه نوروزی نامه برداشت. او با الهام از ادبيات ترک، کوشش می‌کند که قوافی را نه بر حسب شيوۀ تحرير الفبايی کلمات، که به اعتبار آهنگ و تلفظ آنها به کار برد. و در هر بند منظومه هر چند مصراع که لازم باشد بيآورد. او در مقاله‌ای تحت عنوان «‌روش تازه من در نگارش نوروزنامه‌‌» می‌گويد: « ادبيات پارس بيش از آنچه ستايشش به زبان و قلم آيد پسنديده است . . . ولی ما را محکوم نمی‌دارد که هميشه سبک ادبی چندين سالۀ فرتوت را دنبال کرده و [....] اسلوب سخن سرايی سخنوران عتيق را تکرار نماييم [....] پندار من اين است که بايستی در اسلوب سخن سرايی زبان پارسی تغييری داد، ولی در اين تغيير نبايستی ملاحظه اصالت آن را از دست نهاد .... در اين چکامه همانا زير زنجير يا بندهای قافيه آرايی متقدمين، از آن گردن ننهادم (که) تا اندازه‌ای بتوان ميدان سخنسرايی را وسيع داشت ....»
اثر ديگر عشقی که در واقع نشان از تغييراتی در شعر کلاسيک ايران دارد قطعه "‌برگ باد برده" است. خود او در اين باره می‌گويد: «‌اين ابيات را به شيوه تازه با نظريات و ملاحظاتی که من در انقلاب ادبيات فارسی و تشکيلات نوی در آن دارم، هنگام توقف در اسلامبول که انديشه پريشانیِ دور از وطن، در فشارم گذاشته بود، سرودم.»
به گردش بر کنار بوسفور،اندر‌مرغزاری،  رَهم افتاد ديروز
چه نيکو مرغزاری ‌طرف درياکناری،  نگاهش ديده افروز
درختان را حرير‌سبز برسر ، زمين را از زمرّد جامه در بر
به هر سو با گلی، راز ،  نموده مرغی آغاز

ايرج ميرزا که کار شاعری را بيشتر از سر تفنن دوست می‌داشت اشعار بسياری سروده و مثل تمام شاعران عصر خود نمی ‌توانست از اوضاع سياسی و اجتماعی روزگار برکنار باشد. شعری که برای کلنل تقی خان پسيان سروده:
دلم به حال تو ای دوستدار ايران سوخت
که چون تو شيـر نری در اين کنام کنند
به چشــم مردم اين مملکـــت نباشـد آب
وگرنـه گريه برايت علــی‌الدوام کننــد
ايرج ميرزا از جمله شاعرانی بود که به مسئله زنان و به ويژه حجاب توجه خاصی داشت و معتقد بود که حجاب مانع و رادعی برای اعمال بد نيست. مثلاً غزلی دارد در مزمت حجاب با اين مطلع:
نقاب دارد و دل را به جلوه آب کند
نعوذ بالله اگر جلوه بی ‌نقاب  کند
او معتقد بود که نجابت زن بايد يک امر درونی باشد. او اشعارش را در اين باره گاه به جد و گاه به طنز بيان می‌کرد:
زن رفته کالج، ديده فاکولته
اگــر آيد به نزد تو دکـولته
چو در او عفت و آزرم بينی
تو هم در او به چشم شرم بينی
ايرج ميرزا با سبک‌های جديد شعر در اروپا آشنا بود و خود متأثر از شاعران آلمانی از جمله شيلر بود. گرچه خود به سبک کلاسيک شعر می‌گفت اما به دنبال راهی برای تغيير شعر فارسی بود و به طنز می‌گويد:
می‌ کنم قافيه ‌ها ‌را ‌پَس ‌و ‌پيش
تا شـوم نابغــــــۀ دورۀ خويش

فرخی يزدی که مدرسه را به علت فقر ترک کرده و به کار در نانوايی و پارچه فروشی رو کرده بود در اوان مشروطيت و پيدايش حزب دموکرات در ايران به آن‌ها پيوست و اشعاری در مدح آزادی گفته بود از جمله:
قســم به عزت و قـدر و مقـام آزادی
که روح بخش جهان است نام آزادی
هـزار بـار بـود به، ز صبـح استبداد
برای دستـۀ پا بستـه، شـــــام آزادی
به ‌پيش‌ اهل جهان محترم بود  آنکس
که داشت از دل و جان، احترام آزادی
معروف است که فرخی در مسمطی خطاب به حاکم يزد، ضيغم‌الدوله قشقايی، او را از اعمالش تقبيح می‌کند که همين امر موجب خشم حاکم می‌شود و دستور می‌دهد او را به زندان انداخته و دهانش را بدوزند. پاره‌ای از ابيات مسمط:
عيد جم شد ای فريدون خو، بت ايرانپرست
مستبدی، خوی ضحاکی است، اين خونه ز دست
خود تو ميدانی نيم از شاعران چاپلوس
کز برای سيم، بنمايم کسی را پای بوس
ليک گويم گر به قانون، مجری قانون شوی
بهمن و کيخسرو و جمشيد و افريدون شوی

وی سپس به روسيه گريخت. وقتی سردار سپه به سلطنت رسيد، به فرخی اطمينان دادند که جانش در امان است و می‌تواند به ايران برگردد. فرخی فريب اين گفته را خورد و به ايران برگشت. اما همواره تحت نظر پليس امنيتی بود. با گفتن غزلی با اين مطلع
ای که پرسی تا به کی دربند دربنديم ما
تا کـه آزادی بـوَد در بنـد، در بنديم ما
و با تهمت‌های مالی ديگری که به او زدند به زندان افتاد در آنجا دست به خودکشی می‌زند اما نجاتش می‌دهند و در همان محبس نگه‌اش می‌دارند. در ۱۳۱۸ در بيمارستان شهربانی بطرز اسرارآميزی به زندگی‌اش پايان می‌دهند. تا پيش از شهريور ۱۳۲۰، کسی نامی از او نمی‌شنود. پس از آن است که در روزنامه ستاره زير عنوان "‌چه قِسم فرخی را کشتند" از قول يک زندانی چنين نقل می‌شود که يک روز فرخی به پشت پنجره زندانش می‌آيد و با صدای بلند به ساير محبوسين که در حياط زندان بودند می‌گويد:
« ای محبوسين محترم، من فرخی يزدی لب دوخته‌ام، مدير روزنامه طوفان، که به جرم حق ‌گويی و حق ‌نويسی، ظالمانه توقيف شده. نماينده دارالشورای ملی هستم. به گناه اعتراض و تکلم عليه يک قانون جابرانه و زيانبخش، مغضوب شدم. چند سال از کشور خود متواری بودم، به من امان دادند که برگردم . . .» در اين اثنا صدای خشنی آمرانه دستور می‌دهد که فرخی ساکت شود، والا به جبر خاموشت می‌کنيم، و او می ‌گويد: "هرچه می ‌خواهيد بکنيد. " و دیگر صدایش خاموش می شود. 

ملک الشعرا بهار در بحبوحۀ مبارزات ملت مشروطه خواه ايران در خراسان به سر می‌برد، به محمدعلی شاه که به هوس برانداختن مشروطه افتاده بود هشدار می‌دهد:
پادشه ا چشم خرد باز کن /  فکر سرانجام، در آغاز کن
زشت بوَد يکسره کردار تو
بازگشا ديدۀ بيدار خويش / تا نگری عاقبت کار خويش
تا چه شود عاقبت کار تو
مملکت ايران بر باد رفت /  بسکه بر او کينه و بيداد رفت
يا در سال ۱۳۲۹ که دولت تزاری روسيه به ايران اولتيماتوم داد بهار اين شعر را سرود:
هان ای ايرانيان! ايران اندر بــلاست
مملکت داريوش دستخوش نيکـلاست
مرکز ملک کيان در دهـن اژدهـاست
غيرت اسلام کو؟ جنبش ملی کجاست؟
برادران اين همه سســـتی چــــراست
ايران مال شماست، ايران مال شماست
بهار از جمله شاعرانی است که در پی تحولات ادبی است وقتی از خراسان به تهران می‌آيد، به نمايندگی مجلس می‌رسد، سپس همان روزنامه «‌نوبهار‌» را که در مشهد منتشر می کرد، با چند بار تعطيل و توقيف در تهران دایر کرد و با ايجاد جمعيتی به نام «‌دانشکده‌»، شاعران و نويسندگان جوان را پيرامون خود گرد آورد. و سپس دست به انتشار «مجله دانشکده»  زد. در کودتای حوت ۱۲۹۹، به سرداری سردار سپه، زندانی شد. پس از آزادی بيشتر به کارهای ادبی پرداخت. او از شاعرانی بود که با تحولات ادبی جهان گام به گام جلو می‌رفت و تجدد ادبی را پذيرا بود و می‌خواست تحولات جديد شعری را با اصول شعر کهن سازش بدهد. او ضمن سرودن اشعاری در قالب کلاسيک و مضامين نو، ترانه نيز می ‌سرود که از معروفترين آن‌ها، «‌مرغ سحر» است که قمرالملوک وزيری آن را در دستگاه ماهور خوانده است:
مرغ سحر ناله سر کن / داغ مرا تازه‌تر کن
زآه شرربار اين قفس را /  بر شکن و زير و زبر کن
بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ / نغمه آزادیِ نوع بشر سرا
در نفسی عرصه اين خاک توده را           پر شرر کن ......

پروين اعتصامی یکی دیگر از گويندگان به نامِ اين دوره بود. از مدرسه آمريکايی‌ها گواهی گرفته و زبان انگليسی خوب می‌دانست. از هشت سالگی شعر گفته بود. نخستين شعرش در مجله بهار که توسط پدرش يوسف اعتصامی آشتيانی (اعتصام‌الملک) اداره می‌شد به چاپ رسيد. گرچه پروين در طول عمر خود در مرکز تغيير و تحولات جهان و ايران قرار گرفته بود، و با مسائل مطرح روز آشنا شده بود اما انعکاس روح زمانه در شعر او کم است. و از نظر تحولی در زمينه شعر و فرم و شکل يا محتوا، چيزی در آن ديده نمی‌شود. بيشتر از مسائل کلی حرف می‌زند. و در مورد سياست يا کشف حجاب و آزادی و برابری زنان با مردان، اشعار معدودی از او باقی است:
زن در ايران پيش از اين گويی که ايرانی نبود
پيشــه ‌اش جز تيره‌ روزی و پريشـــانی نبود
زندگی و مرگش اندر کنج عزلت می‌ گذشت
زن چه بود آن روزها گر زان که زندانی نبود

هیچ نظری موجود نیست: